تصور کنید این: استفن کینگ، نویسنده محبوب از کلاسیک ترسناک مانند آن ، کری و درخشان ، سرگردان در سالن های آجر عمارت ویکتوریا قرمز خون. در خارج ، یک دروازه آهن فرفورژه با موجودی بالدار کامل نظاره می کند و از سایر نقاط جهان محافظت می کند. شاید کینگ راه خود را به یک دفتر پیدا کند ، پشت یک میز چوبی صندلی بگذارد ، و - با یک آتش خاموش - شروع به ساختن کارهایی کند که فقط می توان آن را به عنوان کرایه بار فصلی از فصل توصیف کرد: یک رمان سرد ستون فقرات یا مجموعه ای از داستان های کوتاه. به نظر می رسد شرایط مطلوب نوشتن ، درست است؟ این فقط چیزی است که من تصور می کنمبه نظر می رسد دفتر کینگ ، اما به زودی می توانید واقعیت پیدا کنید: کینگ و همسرش ، Tabitha ، خانه مشهور خود را در بانگور ، ماین به یک موزه غیرانتفاعی و عقب نشینی نویسنده تبدیل می کنند.
رولینگ استون گزارش می دهد که شورای شهر بنگور به اتفاق آرا پیشنهاد پادشاهان را برای ترمیم خانه تأیید کرده است - آنها چهار دهه در آنجا زندگی کرده اند ، اما اخیراً به دلیل نگرانی از حریم شخصی ، زمان بیشتری را در سایر اقامتگاه های خود گذرانده اند تا در بایگانی های کینگ نگهداری شوند. طبق پیشنهاد ، قرارهایی برای محققانی که درخواست مطالعه مطالب را دارند ، قرار خواهد گرفت. یکی دیگر از خانه های بعدی ، که پادشاهان از سال 2004 متعلق به آن بودند ، در یک زمان تا کنون پنج نویسنده را در خود جای می دهد.
کار کینگ در حال حاضر پیوندهای عمیقی با جامعه در بنگور دارد. در مقاله ای در سال 1983 با عنوان " دیدگاهی از رمان نویس در مورد بنگور" ، نویسنده به تجربه خود در نگارش مجموعه های داستانی الهام گرفته از Bangor از درری اشاره می کند ، ماین برای کتاب خود " این (درری برای بسیاری از کارهای دیگر کینگ تبدیل به تنظیم نهایی شد) و می نویسد از اولین تجربیات خانواده اش در خانه بنگور:
"البته ما در عشق با خانه ما در آن زندگی سقوط کرد، و آن را هرگز به ما نا امید کرد. آیا ما آن را نا امید؟ ناامیدی احتمالا کلمه درست نیست. من فکر می کنم آن را رددر ابتدا از ما سالن به گونه ای سرد به نظر می رسید که ارتباطی با درجه حرارت نداشته باشد. گربه به آن اتاق نمی رود. بچه ها از آن دوری کردند. پسر بزرگترم متقاعد شده بود که ارواح در برج های برجک وجود دارد (این ایده احتمالاً بیشتر به دلیل پسران هاردی ناشی از نفوذ والدین بوده است). سپس یک روز در حدود هشت ماه بعد از حرکت در خانه ، جاسوسی به یک توپ لاستیکی کردم که در وسط کف سالن نشسته بود و احساس لرزیدن احساس می کردم. سه شب بعد ، یک قطعه کوچک از سربازان اسباب بازی در یک انتهای کاناپه دوخته شد. امید رشد کرد. نزدیک اواخر آن هفته ، همسرم در آنجا بود که روی همان مبل پیچیده بود و یک راز دوروتی سیرز را با گربه در دامان او می خواند. من فکر کردم شاید خانه تصمیم گرفته است که ما را بپذیرد - به طور آزمایشی ، در ابتدا ، با تأیید ، ممکن است بگویید ،
هنوز اطلاعاتی در مورد باز شدن موزه پادشاه و نویسندگان در دست نیست ، اما در اینجا امیدواریم که خانه خود آماده استقبال از چند بازدید کننده جدید باشد.
درباره این سایت